زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

زهرا سادات گل زندگي ما

دایره لغات افزایش می یابد

دخترک الان خیلی چیزهای بیشتر می گه و جمله سازی بیشتر می کن این شیه : این چیه روزی هزار بار در برابر چیزهایی که اسمش را نمی دونه می پرسه خو : خواب       دفش : کفش خاو: خانوم       آپلیس: آقا پلیس آقا دفت : آقا رفت  دیش : جیش آقا دا : آقاجان  بخشی : ببخشید عروس : عروسک   بقب : عقب بایا : بالا        آب خوام : آب می خوام شین : بشین   تاب تاب باسی بغل : تاب تاب عباسی خدا منو نندازی اگه می خواهی بندازی بغل بابام بندازی اتل توتوله شیر : شعر معروف اتل متل توتوله کیه کیه در می زنه مامان :...
31 ارديبهشت 1393

شیطنت های بچه گانه

صبح جمعه : بابا مشغول آماده کردن قاب برای ردن به دیوار دخترک هم چکش را دستش گرفته به قاب می کوبه پیش از ظهر جمعه : بابا مشغول نصب قاب ، مامان غذا می پزه سرمون را که بر می گردونیم توی بالکن مشغول خوردن یک چیزی هستی متاسفم بگم که فضولات کبوتر ها را خوردی بعد از ظهر جمعه : بابا خواب مامان اتوکشی می کن صدای موبایل  مامان میاد وقتی نگاه می کنم جفت پا روی گوشی مامان ایستادی و با حرکت پاشنه پات سعی می کنی با صفحه لمسی اش شماره بگیری   ...
14 ارديبهشت 1393

دخترک و مسافرت بابا

دخترم سه روز بابایی نبود روز آخر دیگه به من هم کلا می گفتی بابا وقتی داشتی بی قراری می کردی می گفتم بیا با بابایی صحبت کن خوشحال می شدی و می خندیدی و می اومدی منتظر می ایستادی تا برات شماره بگیرم و صحبت کنی وقتی در حال شماره گرفتن بودم هم مرتب می گفتی بابا ادو = الو وقتی بابایی اومد باهاش قهر بودی اما بعد از کلیییی ناز کشیدن آشتی کردی و دیگه اگه بابا از در می خواست بره بیرون جیغ می کشیدی و آخرش دستت را انداختی گردن بابایی و تو بغلش خوابیدی خدا هیج بچه ای را بی پدر و مادر نکن ...
4 ارديبهشت 1393
1